سفارش تبلیغ
صبا ویژن
1 2 3 >

·            

متن منشور حقوق بشر کوروش بزرگ

منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهارگوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ ... نوه کوروش، شاه بزرگ ... نبیره چیش پیش، شاه بزرگ... آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم، مردوک خدای بزرگ، دلهای پاک مردم بابل را متوجه من کرد... زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. برده داری را بر انداختم، به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد... من فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. مردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد... او برکت و مهربانیش را ارزانی داشت. ما


  

زندگی نامه داریوش سوم

باگواس خواجه پس از کشتن ارشک ، چنین صلاح دید که فردی را به شاهی برگزیند که هم از خاندان هخامنشی باشد و هم فردی دور از دربار بوده باشد ، تا بتواند خودش زمام امور را در دست داشته باشد . کشتاری هم که توسط او در خاندان هخامنشی شده بود دیگر کسی را بر جای نگذاشته بود که سزاوار پادشاهی باشد . از اینرو داریوش را که از شاخه فرعی خاندان هخامنشی بود ، به قدرزت رسانید ، اما مدتی بعد داریوش حاضر به تمکین از باگواس خواجه نشد ، باگواس که انتخاب خود را اشتباه می دید درصدد بر آمد تا داریوش را نیز به قتل برساند . اما داریوش از قصد او آگاه شد و باگواس را به نزد خود خوانده ، دستور داد تا در حضور ام زهری را که تهیه کرده بودندبنوشد . باگواس نیز به ناچار چنین کرد و درگذشت . در آغاز سلطنت داریوش سوم شورشی در سال 334 قبل از میلاد به وقوع پیوست که داریوش آنرا سرکوب نمود . اسکندر مقدونی در سال 335 قبل از میلاد پس از درگذشت پدرش – فیلیپ دوم – جانشین او گشت و بدون هیچ تردیدی توانست یونان را مجبور کند او را سپهسالار کل یونان بشناسند ، داریوش بعد از درگذشت فیلیپ خیالش از بابت مقدونیه راحت شده بود ، اما چندی نگذشت که با آگاهی از فتوحات اسکندر ، داریوش به فکر جنگ افتاد ، اما هنوز تشویشی را در خود احساس نمی کرد . تشویش ضروریی که اگر در وجودش پیدا می شد ، قطعا می توانست سرنوشت خودش و ایران را به گونه ای دیگر رغم بزند . در بهار 334 قبل از میلاد اسکندر بدون هیچگونه ممانعتی از جانب ایرانیان از تنگه داردانل گذشت و وارد آسیای صغیر شد . در اولین جنگ به نام گرانیک ، در سال 334 قبل از میلاد سپاه ایران با 20000 سواره نظام و20000 پیاده نظام اجیر یونانی در برابر سپاه اسکندر با 35000 سپاهی قرارگرفت ، ایرانیان از غایت غرور حاضر نشدند که سواره نظام را به کار گیرند ، اما اسکندر از تمام توان خود استفاده نمود ، در ابتدا به مدد تیر انداران ایرانی پیشرفت با ایرانیان بود اما با یاری سواره نظام سنگین اسلحه وضع فرق کرد . اسکندر توانست مهرداد – داماد شاه – را بکشد ، سرانجام قلب قشون ایران شکافته شد ، و سواره نظام پارس شکست خورد و گریخت . پس از این جنگ داریوش سوم تصمیم گرفت فرماندهی سپاه را شخصا به عهده گیرد ، پس بابل را لشگرگاه خود قرارداد ، و سپاهی 300 تا 500 هزار نفره ترتیب داد ، سپس با شکوه و جلال بسیار ، در حالیکه زنان ، خدمه ، گنجها و سپاهیانش به طرز پر طمطراقی با او بودند ، از فرات گذشت ، اما درخشندگی سپاه اسکندر تنها از آهن بود ، نه از طلا و نقره . سرانجام جنگ در دشت مجاور شهر ایسّوس از نواحی کلیکیه درگرفت که به جنگ ایسّوس مشهور گشت ، اسکندر پس از نطقی آتشین به قلب لشکر ایران همه برد و سپس به سوی گردنه شاه تاخت و اگر ایرانیان به زحمت مانع رسیدن وی به گرئنه شاه شدند ، اما در همان هنگام اسبان گردونه شاه رم کرده و داریوش متوحش بر زمین افتاد ، لیک بیدرنگ بر اسبی نشسته ، بگریخت . سپاهیان نیز با دیدن فرارشاه ، بگریختند و سپاه اسکندر پیروز شد .و حرم شاه به دست اسکندر افتاد و تمامی بستگان شاه اسیر اسکندر شدند . داریوش در نامه ای خطاب به اسکندر حاضر شد دخترش را به همسرس اسکندر درآورد و جهیزیه دخترش را نیز ممالک غربی ایران تا رود داردانلقراردهد به علاوه تا 1000 تالان برای باز خرید خویشانش – که اسیر اسکندر بودند - بپردارید ، اما اسکندر در پاسخ به سفرای داریوش گفت که تمام خزانه و ممالک داریوش از آن اسکندر است و اگر دخترش را هم بخواهد خواهد گرفت .بدینگونه اسکندر تنها راه چاره برای داریوش را تسلیم و یا جنگ قرارداد. اخرین نبرد به نام گوگمل در سال 331 قبل از میلاد رخ داد . با دراوایل جنگ به لطف ارابه های داس دار کار به نفع ایرانیان بود اما اینبار نیز اسکندر به قلب سپاه ایران زد و با نیزه گردونه شاه را هدف گرفت ، گردونه سرنگون شد ، و سپاهیان پنداشتند داریوش کشته شده اما داریوش بهزحمت مجددا در گردونه نشست ، اما بجای جنگ راه فرار را در پیش گرفت ، او عازم سفری بی بازگشت به ماد شد ، درست در همین لحظه سلطنت هخامنشی به پایان رسید ، وگرنه مرگداریوش در اندکی بعد ، تنها در حد پدید آوردن یک صحنه درآماتیک بود وبس . پس از اسکندر رو به سوی پارس نمود و تخت جمشید و گنجینه های عظیم شاهی را تصاحب نمود ، سپاهیان اسکندر نیز به درون شهر پارسه ریخته و شروع به غارت و تجاوز و کشتار نمودند ، بسیاری از اهالی شهر با دیدن آن شهر دست به خودکشی زدند و خانه های خود را سوزاندند ، گفته می شود در جشنی که بعدا مقدونی ها برگزار کردند یکی از زنان بدکاره آتنی به نام تائیس ، اسکندر را در حال مستی وادار کرد تا کاخ تخت جمشید را به آتش بکشد ، خواه بدینگونه بود خواه اسکندر عمدا دست به اینکار زد ، تخت جمشید دیگر کمر راست نکرد ، اما ویرانه های آن همچنان باقی است تا برای برخی مایه عبرت گردد و برای برخی دیگر ، دریغ . اسکندر در سال330 قبل از میلاد برای به چنگ آوردن داریوش به سویهمدان رفت ، سرداران خائن داریوش که از امدن اسکندر خبر دار شدند ، در هراس افتاده ، زخمهای مهلکی به زدند ، او را در حالت احتضار رها ساخته و گریختند ، اسکندر در آخرین لحظات حیات داریوش سوم در حوالی دامغان به بالین او رسید . و بدینشکل سلسله هخامنشی با مرگ داریوش سوم به پایان رسید


  

زندگی نامه داریوش دوم

از آنجا که سغدیان نتوانست دل سپاهیان را به دست آورد ، چنین پنداشت که از طرف برادرانشتحریکاتی می شود . پس نسبت به آنها و خصوصا نسبت به اخس که در آن هنگام والی باختر بود ظنین شده ، اخس را به دربار احضار کرد . اما اخس که قصد سو برادرش را دریافته بود ، در رفتن تعلل ورزید و پیوسته وعده داد که به زودی خواهد امد . چیزی نگذشت که وی با فراهم آوردن سپاهی ، با ارباریوس – سردار سواره نظام - ، آرکسانس – والی مصر – و یکی از خواجه های اردشیر به نام آرتکسارس – که به ارمنستان تبعید شده بود – متحد شد و قدرت را دربابل به دست گرفت و با نام پادشاهی داریوش دوم ، تاج بر سر نهاد ، در کمتر از دو هفته بعد اخس در شوش به قدرت رسیده بود . سغدیان به دلیل همراهی نکردن سپاهیان و بزرگان با او ، ناچار از قدرت کناره گرفت و به گوشه ای گریخت ، اما داریوش دوم که نمی خواست او را به عنوان یک مدعی حکومت وقدرتی تهدید کننده ، زنده نگهدارد ، قصد دستگیری او را کرد ، پس با این مقصود ، او را نزد خودطلبید و وعده ها داد و حتی سوگند خورد که قصد سویی برای کشتن او ندارد . به رغم اینکه دوستان سغدیان او را از رفتن منع کردند ، اما سرانجام فریب خورده و از ترس به نزد او رفت ، داریوش دوم نیز او را بی درنگ دستگیر کرد ، اطاقی را پر از خاکستر ساخته ، سغدیان را پس از خوراندن خوراک و نوشابه بسیار ، بر روی تیری که بالای خاکسترها بود نهادند و چون سرانجام خوابش برد ، در خاکسترها افتاد و خفه شد .پس از آن یکی دیگر از برادارن داریوش دوم به نام آرستی تس در نواحی سوریه بر او یاغی شد و با پسر بازمانده بگ بوخش ، به نام ارتیفیوس – که سپاهیان مزدور یونانی را در خدمت داشت همدست شد . داریوش یکی از سرداران خود به نام اردشیر را به جنگ ایشان فرستاد و اردشیر پس از دو بار شکست و سرانجام با دادن رشوه به سپاهیان یونانی توانستارتیفیوس را تسلیم خود سازد و پس از مدتی آرستی تس نیز خود را تسلیم نمود ، و شبی هر دو را از خواب بیدار کرده و بلادرنگ در خاکستر خفه کردند . داریوش پس از نابود کردن برادرانش به انقام از فرناک خواجه برخواست و دستور سنگسار او را داد . در زمان داریوش دوم مصر نیز دست به شورش زد و به مدت شش سال استقلال اعلام کرد اما سرانجام این شورش در سال 408 پیش از میلاد پایان یافت و مصر مجددا مستعمره ایران گردید . داریوش دوم در سال 404 قبل از میلاد بر اثر بیماری درگذشت ، داریوش دوم به مدت 19 سال حکومت کرد . حکومت او با کشتار برادرانش آغاز شده بود ، وی در سراسر این مدت به روشنی نشان داد که هیچ شباهتی با همنام بزرگش داریوش کبیر ندارد ، عدم پایبندی به قولهایی که به مقلوبین می داد و در پیش گرفتن سیاستهای خشونت آمیز با درباریان و بزرگان ، شاید ناشی از هراس و بی اعتمادی بود که او از محیط دربار داشت ، درباری کهزمام آن در دست زنان و خواجه سرایان بود ، سیاست داریوش دوم سیاست تفرقه بیانداز و حکومت کن بود ، با این همه داریوش دوم چیزی را از ایران از دست نداد .


  

·            

تولد کوروش

کمبوجیه اول با شاهدخت ماندانا دختر ایشتوویگو (آژی دهاک یا آستیاگ) پادشاه ماد ازدواج کرد.کوروش بزرگ   نتیجه این ازدواج بود  .

تاریخ   نویسان باستانی از قبیل   هرودوت، گزنفون و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند  .

اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که   آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌باشد  .

تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس و حسن   پیرنیا، شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند.

 بنا به نوشته هرودوت، آژی دهاک شبی خواب دید که از پهلوی  دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. آژی دهاک تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که آژی دهاک تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابر این آژی دهاک دختر خود را به کمبوجیه اول شاه آنشان که خراجگزار ماد بود، به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد.

آستیاگ بمراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، پس زاده? دخترش را به یکی از بستگانش بنام هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند.

هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون یکم کودک با او خوشایند است و دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام مهرداد (میترادات) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمه? گرگان گردد.

چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت.

روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازیهای خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. پس از پایان ماجرا، فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده‌است وی را تنبیه کنند.

پدرش او را نزد آژی دهاک برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده‌است. شاه چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: « تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟» کوروش پاسخ داد: « در این باره حق با من است، زیرا همه آن‌ها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌باشم، اختیار با توست.»

آژی دهاک از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد.

سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسشهایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: «این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده‌است.» اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند. چوپان ناچار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای آژی دهاک آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس آژی دهاک دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش آژی دهاک که از او پرسید»: با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟« پاسخ داد: « پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم » و ماجرا را به طور کامل نقل نمود.

از آن طرف آژی دهاک مغان را به حضور طلبید و در مورد کورش و خوابهایی که قبلاً دیده بود دوباره سوال کرد و نظر آنها را پرسید. مغان به وی گفتند که شاه نباید نگران باشد زیرا رویا به حقیقت پیوسته و کوروش در حین بازی شاه شده‌است،  پس دیگر جای نگرانی ندارد و قبلاً نیز اتفاق افتاده که رویاها به این صورت تعبیر گردند.

شاه از این ماجرا خوشحال شد. البته او سرپیچی هارپاگ از دستورش را فراموش نکرد و فرزند وی را به قتل رساند.

کوروش برای مدتی در دربار آژی دهاک ماند. سپس به دستور وی عازم آنشان شد. پدر کوروش کمبوجیه اول و مادرش ماندانا از وی استقبال گرمی به عمل آوردند. کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آن‌ها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرامی‌گرفتند پرورش یافت. بعد از مرگ پدر،  وی شاه آنشان شد.


  

فرزندان کوروش

پس از مرگ کورش، فرزند بزرگ او، کمبوجیه به سلطنت رسید. وی، هنگامی که قصد لشگرکشی به سوی مصر را داشت، از ترس توطئه، دستور قتل برادرش بردیا را صادر کرد؛ در راه بازگشت کمبوجیه از مصر، یکی از موبدان دربار به نام گئومات مغ، که شباهتی بسیار به بردیا داشت، خود را به جای بردیا قرار داده و پادشاه خواند. کمبوجیه با شنیدن این خبر در هنگام بازگشت، یک شب و به هنگام باده‌نوشی خود را با خنجر زخمی کرد که بر اثر همین زخم نیز درگذشت. کورش بجز این دو پسر، دارای سه دختر به نام‌های آتوسا و آرتیستون و مروئه بود که آتوسا بعدها با داریوش اول ازدواج کرد و مادر خشایارشا، پادشاه قدرتمند ایرانی شد.
آتوسا دختر کوروش است. داریوش بزرگ با پارمیدا و آتوسا ازدواج کرد که داریوش بزرگ از آتوسا صاحب پسری بنام خشیارشا شد

·                                                                                                                                  

·            

·            

·            

 

نصیحت کوروش کبیر

.ای پسر من نیکو کار باش نه بدکار زیرا زندگانی انسان جاودان 

نیست و هیچ چیز از کردار نیک لازمتر نمی باشد 



2.ای پسر من بشنو تو را می گویم که بهترین بخشش ها تعلیم و 

تعلم است زیرامال و مکنت زوال پذیرد و چهار پایان بمیرند ولی دانش 

و تربیت باقی ماند 



3.دختر شرمگین را دوست بدار و او را به مرد هوشیار و دانایی به 

عروسی دهزیرا مرد دانا و هوشیار مانند زمین نیکی است که چون 

تخم در آن بکارند حاصلنیک و فراوان از آن به عمل آید 



4.با زن فرزانه و شرمگین عروسی کن و او را دوست بدار وخود برای 

خود زن انتخاب کن وزن دیگری را فریب مده تا روانت گناه کار نگردد 



5.مردی را به دامادی خود برگزین که نیکخو, درست و دانا باشد, اگر 

بسیار مسکین است بسیار عیب نیست مال و مکنت از یزدان برسد 



6.چون خوشی رسد بسیار خشنود و غره مشو و چون سختی رسد 

غمگین و افسرده مباش زیرا هر خوشی یک ناخوشی و هر نیکی یک 

بدی در پی دارد 



7.از پست فطرت و بداصل قرض مگیر و وام مده زیرا تنزیل زیاد باید 

داد وهمواره بر در خانه تو بایستد و کسان بگمارد و این برای تو زیان 

بزرگی است. 



8.به مال و مکنت کسی چشم مینداز زیرا مال و خوشی جهان مانند 

مرغی است که از این درخت به آن درخت نشیند و به هیچ شاخی 

نماند. 



9. دست از دزدی و کاهلی و هوا و هوس نفسانی بدار زیرا هر کس 

که نیکی کند پاداش نیکی یابد و هر که بدکار گشت به سزای 

سخت خواهد رسید. 



10. نسبت به پدر و مادر خود فرمانبردار باش زیرا مرد تا پدر و مادرش 

زندهاند مانند شیری است که آسوده در بیشه غنوده و از هیچ کس 

بیم ندارد 


11.به رئیس و سردار خود گستاخ مباش و در خدمت استوار بایست, 



آنچه بر خودنیک ندانی به دیگران نیز نیک نشمار با دوستان به یگانگی 



برخورد کن. 



12.اگر تو را فرزندی است به مدرسه بفرست و به تحصیل علم بگمار 

زیرا علم ودانش چشم روشن است 



13.عصبانی مباش زیرا مرد عصبانی مانند آتش است که در بیشه 

برافروزد و تر و خشک را با هم بسوزاند 



14.دشمن کهنه را دوست نو مساز زیرا دشمن کهنه مانند مار سیاه 

است که بعد از صد سال انتقام را فراموش نکند 



15.مغرور و خودپسند مباش زیرا انسان مغرور چون مشک پر باد است 

و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نماند 



16.آنچه را که گذشته است فراموش کن و به آنچه که نرسیده رنج و 

اندوه مبر. 



17.در مجالس در صدر منشین تا تو را از آنجا بلند نکنند و به جای 

پایین تری بنشانند 



18.سخن بموقع بگو زیرا بساتکلم بهتر از خاموشی و بسا خاموشی 

بهتر از تکلم است 



19. ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و 

تربیت مردم است. 



20.از هر خوراک مخور و زود به زود به مجلس عیش بزرگان مرو که 

پسندیده نیست 


21.ای پسر من تو را می گویم بهترین چیزها برای سخاوت تعلیم و تربیت مردم است. 




22.همیشه و همه جا به خدا توکل کن و دوستی با کسی کن که 

بیشتر به تو سود رساند 



23.زن و فرزند خود را تحصیل علم بازمدار تا غم و اندوه به تو نرسد و 

پشیمان نشوی 



24.اگر در پی مال و مکنتی اول آب و زمین بخر زیرا اگر ثمر ندهد 

اصل آن باقی است 


25.حضور دانشمندان را گرامی دار و از ایشان سئوال کن و جواب بشنو 


26.با مردی که پدر و مادر از او ناخشنودند همکار مباش تا گناهکار 

نباشی 


27.از هر کس که با تو کینه ورزد و خشم گیرد کناره جوی 



28.با مرد پاک نظر, کارآگاه, هوشیار و نیکخو مشورت کن 


29.در جنگ اگر مسئولیتی به عهده تست بسیار مواظب باش 


30.به فرمان یزدان و امشاسپندان گوش کن و رفتار نما 



31.مرد فقیر و بینوا را تمسخر مکن شاید تو نیز روزی بینوا شوی 


32.مرد پارسا در آسایش ماند و بدکار همیشه گرفتار اندوه است 


33.اگر چه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار نزن تا تو را نگزد 


34.اگر چه شناوری به خوبی دانی ولی زیاد در آب مرو تا غرق نشوی 


35.با هیچ کس و به هیچ آیین پیمان شکنی نکن که آسیب به تو نرسد 





37.مردم دارای همان خویی هستند که از زمان شیر خوارگی خود کسب نموده اند 



38.سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجام برسانی 


39.دوست کهنه را گرامی دار و در دوستی او استوار بایست 


40.یزدان را ستایش کن و دل را شاد ساز تا یزدان نیکی تو را بیافزاید 


41.حکمرانان را نفرین مکن زیرا آنان پاسباتات مردم هستند 


42.هیچ فرازی بدون نشیب و هیچ نشیبی بدون فراز نیست 



43.مال کسی را تاراج مکن و به مال خود میامیز 


44.برای نام خود از کسب و کار احتراز مکن 


45.هر چه شنوی به عجله و بیهوده مگوی 


46.هر کس که برای دیگران چاه کند در آن افتد 



47.تا حدی که می توانی از مال خود داد ودهش نما 


48.کسی را فریب مده تا دردمند نشوی 




49.پیشوای نیک را گرامی دار و سخنش بپذیر 


50.جز از خویشان و دوستان چیزی از کسی وام مگیر 



51.نه به راست نه به دروغ هرگز سوگند مخور 




52.چو خواهی عروسی کنی اول مال فراهم کن 



از نیک کرداری خود غره مشو ورجز مخوان.53 




54.به رئیسها و پادشاهان خیانت مکن 


55.از مرد بزرگ و نیک سخن بپرس 




56. با دزدان معامله مکن و آنها را گرفتار نما 


57. از دوزخ یاد آور و کسان را به انصاف مجازات کن 




58. از هر کس و هر چیز مطمئن مباش 




59. فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی 


60. بیگناه باش تا بیم نداشته باشی 



61.سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی 



62. با مردم یگانه باش تا محترم و مشهور شوی 


63. راستگو باش تا استقامت داشته باشی 




64.متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی 


65. دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی 




66. معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی 




67. دوستدار دین باش تا زندگی به نیکی گذرانی 




68. مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی 




69. سخی و جوانمرد باش تا پاک و راست گردی 


70.با مرد قدر نشناس و ناسپاس معاشرت مکن 


71. روح خود را با خشم وکین آلوده مساز 




72.در حفظ دین بکوش زیرا سعادت روحانی از آن برسد 


73. در هر گفتار و کار تواضع و ادب را فراموش مکن 


74. هرگز ترشرو و بدخو مباش 


75. در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان نشمارند 


76.دختر خود را به شوهر هوشیار و دانا ده 


77. اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده 




78.خود را به بندگی کسی مسپار. 


79.همیشه روح خود را به یاد دار. 


80.قبل از جواب دادن تفکر کن 




81.هیچ کس را تمسخر مکن 


82.با مرد بدکار هم راز مشو 


83. با مرد خشمگین همراه مشو 


84. با فرومایه مشورت مکن 


85.با مست هم خوراک مشو. 




86. مرد بدچشم را به معاونت خود قبول مکن. 


87. مال خود را به مرد حسود نشان نده 


88.از پادشاهان فرمان ناحق مخواه. 




89.از مرد سخن چین و دروغگو سخن مشنو. 


90.در مجازات مردم کینه مورز 


91.در معبر عام مجادله نکن. 


92.با مرد بسیار متول هم خوراک مشو 


93.مرد راستگو را برای پیغام بفرست 


94.برای جاه و مقام مجادله مکن 


95. از مدد قوی, متمول و کینه ورز دور باش 


96.با مرد ادیب دشمن مباش 


97.با مرد نادان راز مگوی 


98.به هیچ کس دروغ مگو 


99.از بی شرم مال مگیر 


100.به نزد بدکار چیزی گرو مگذار.


  
   مدیر وبلاگ
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :6
بازدید دیروز :13
کل بازدید : 97600
کل یاداشته ها : 19


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ